باران بی صدا

تمام رشته‌هایم، پنبه گشته
پرستوی امیدم، برنگشته

گمانم جای خوش آب و هوایی
نشسته، کرده با ما بی‌وفایی

چه آسان خاطرم از یاد بردی
مرا دست فراموشی سپردی

اگر چه رفتی و از ما گسستی
دل ما را به سنگ غم شکستی

هنوزم ردِ پایَت مانده بر جان
نباشد درد ما جز با تو درمان

تو رفتی و جهانم سرد گشته
وجودم از غمَت پُر درد گشته 

امیدم گر چه در طوفان شکسته
ولی عشقت به جان و دل نشسته 

نگاهم مانده بر جاده به راهت
ببینم بار دیگر آن نگاهَت

سحر گَه اشکِ شوقی بر چکیده
به یاد خاطراتت دل تپیده

کجا رفتی که باران بی صدا شد
شبم  تاریکتر از هر شبنما شد

بهاران بی تو از جانم رمیده
جهان غم به پایم آرمیده

بگو آیا خبر داری ز حالم؟ 
خبرداری ز قلب پر ملالم؟ 

دل ما را به غم  دیوانه کردی
نمی دانی به قلبم خانه کردی 

چه زود این خانه را ویرانه کردی
برایم عشق را افسانه کردی
صفحه اصلی


نظر خود را بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *