کاش میشد نازنینا، تو نگارم باشی
دم به دم، لحظه به لحظه، به کنارم باشی
کاش میشد که بتابی به خرابات دلم
بدرخشی به دلم، طلایه دارم باشی
به لبم، از لب خندان تو، می میریزد
جان شیرین مرا نقطهقرارم باشی
از غم دوری تو ناله زند ساز دلم
همنوا با دلم و نوای تارم باشی
در هوای غزلم عطر تو پیچیده به دل
تا که با عطر حضورت چو بهارم باشی
گرچه امّید مرا فاصلهها میشکند
دلم آوارهٔ افلاک، مدارم باشی
دل دیوانهٔ من در تب عشقت سوزد
آرزو دارم از آن شعله شرارم باشی
بی تو دل گم شده در کوچهٔ تنهاییها
کاش پیدا که شدم، در انتظارم باشی
کاش میشد همه تقدیر بر هم بزنی
میشد ای کاش میسر که تو یارم باشی
آرزوی دل دیوانه و جانم شدهای
دمبهدم، لحظهبهلحظه، تو کنارم باشی
این تمنّا ولی ای دوست، محال است، محال
همسرم، همسفرم، یا که نگارم باشی
نازنینا، راضیام من به همان یک لحظه
که مرا خاک کنند، روی مزارم باشی