آنقدَر یاد توام، یاد خدا نمی کنم
به مناجات خودم غیر، صدا نمی کنم
توئی قبله گاهِ قلبم، توئی آرامش جان
چو به عشقِ تو رسَم، قبله رها نمی کنم
تو اگر رها کنی ز خاطرت عشق مرا
دلِ شوریدهٔ خود، از تو جدا نمی کنم
عشق تو وصل به جانم، دلت، آسوده یقین
به شفا خانهٔ دل دعا دعا نمی کنم
تا ابد این دلِ دیوانه، سرای تو بوَد
گر که ویرانه کنی فکر سرا نمی کنم
همه، سودای تو دارد دل دیوانهٔ من
به نگاهی دل وجان مگر فدا نمی کنم
نام تو در دلِ من حک شده با خونِ جگر
گر کنی خون جگرم تو را رها نمی کنم
دل اگر غصه خورد حاصلِ عشقِ تو بُود
به گلایه، ز غَمت، قصدِ جفا نمی کنم
گر چه جانم ز فراغت به غم، آزرده شود
سرِ پیمانِ دلم، ترکِ وفا نمی کنم
تا نفس در تن من هست، تو را می طلبم
جز، به آغوشِ تو من، میلِ بقا نمی کنم
همه عالم بشود خصمِ دلِ عاشقِ من؟
پای این عشق، به یک لحظه، حیا نمی کنم
اگر از هِجرِ تو دل یک سَره بیمار شود
با غمِ هِجرِ تو خوش، فکرِ دوا نمی کنم
گر که دانم همه ایّام به کامم بی تو
با تو شوکران به جان، فکر شفا نمی کنم