به جانم، غم ز هجران تو باشد
دلم غمناک حرمان تو باشد

بهاری می‌شود دل در هوایت
که جانم وصل بر جان تو باشد

چه مستم می‌کند آن بوی باران
شمیم بوی باران تو باشد

غرض از بوی باران، عشق یار است
به جانم، شور طوفان تو باشد

به شوق وصل تو دل بی قرار است
که آرامش به دستان تو باشد

توئی آن شاه دل، قلبم اسیر است
که تخت عشقم ایوان تو باشد

تامم وقف عشقت گشته این دل
که هر ذکرم به دیوان تو باشد

من آن موجم که آرامش ندارد
مگر ساحل به دامان تو باشد

جهان بی تو برایم نقش وهم است
حقیقت در خیابان تو باشد

چه باکی از جهان و جور ایّام
اگر قلبم به میدان تو باشد

چه گویم تا بمانم در کنارت؟ 
دعاهایم به امکان تو باشد

به جز عشقت ندارم آرزویی
که تنها آرزویم وصل و پیمان تو باشد

بزن سازی که مسرور از زمانه
دل دیوانه، رقصان تو باشد

بیا دردم دوا کن با نگاهی
طبیبا، دل پریشان  تو باشد

زمینم را چو گلزاری به جانم 
جهانم آن دو چشمان تو باشد

مرنجان این دل دیوانه‌ام را
که این دیوانه، مهمان تو باشد
صفحه اصلی


نظر خود را بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *