گذر کردم ز بوستانها، شنیدم در گلستانها
ثَنای یار می خواندند هَزاران بَه چه مستانه
صدای چهچه بلبل، غزلها بر سرِ هر گل
نشان از یار بود آنجا که می خواندند جانانه
که گل با گرده افشانی، هَزاران با غزل خوانی
حدیث عشق می خواندند به گوشِ هم صمیمانه
چه بزمی بود و بُستانی، چه شوریّ و چه مستانی
به گِردِ هم چه خوش بودند، مکانی همچو شاهانه
دلِ دیوانهٔ بلبل، چنان مست از رخِ هر گل
نمی دیدند جز یاری، به غیر از یارِ فرزانه
به عیش و نوش، گل و بلبل، کنارِ سبزه و سنبل
چو شمعی بود آن بوستان، هَزاران همچو پروانه
دلِ آدم به وجد آید، که آیا می شود؟ شاید
که روحِ خستهٔ مریم رسد روزی بر آن خانه