بدان این را که این دنیا، چنین باقی نمی‌ماند
رسد روزی غم دوری، دو چشمت را بگریاند

گسستی از من عاشق، دلم را در به در کردی
شکستی بال پروازم، مرا بی بال و پر کردی

از عشق و عاشقی خواندی، دل ما را تو لرزاندی
شدی آتش به جان من، مثل پروانه سوزاندی

هنوزم مثل مجنونم، هنوزم سر به دامانم
هنوزم با خیال تو، مثل مرغی غزل‌خوانم

زمان رفتنت را من، ز چشمان تو می‌خواندم
چنان آتش زدی جانم، چو خاکستر بجا ماندم

کشیدم آهی از سینه، زبانم سوخت، جانم سوخت
که از سوز جدایی‌ها، زمین و آسمانم سوخت

دلم را کرده‌ای ویران، جهانم را چو ویرانه
شدی با قلب شیدایم، غریب و تلخ و بیگانه

چنان حیران و سرگردان، چنان افسرده حالم من
چه کردی با دل و جانم، سراپا چون سوالم من

نشاندی بر دل و جانم، غم و درد جدایی را
بیا پایان بده جانم، غم این بی‌وفایی را

صفحه اصلی


نظر خود را بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *