مرانم از در میخانه، ای دوست
که جز عشقت ندارم خانه، ای دوست
به یادت شعر میبارد ز جانم
دلم مست و غزل مستانه، ای دوست
شدم در بند چشمانت گرفتار
شدی آتش، شدم پروانه ای دوست
تو را از اشک خود پنهان نمودم
نبینی اشک این دیوانه ای دوست
ببین، این بیتها داغاند و سوزان
بر آتش خوردهاند صد شانه، ای دوست
چه کردی با من ای گردونِ غدّار
که یارم شد چنین بی گانه ای دوست
مرا با خویش بردی تا نهایت
رهایم کرده ای ویرانه ای دوست
به هر مجلس روم، یادت کنم باز
زنم بر نام تو پیمانه، ای دوست
بیا کز دوریت جانم به لب شد
به یادت جان دهم جانانه ای دوست