از بادهٔ چشمان تو، دیوانه و مستم
در سلسلهٔ وصل تو، پیوسته نشستم
در میکدهٔ عشق تو، چو رند بلاکش
با جرعهای از جام بلا، مست الستم
بر جلوهٔ رخسار تو، سوگند، که ای عشق!
دل از همه عالم، به تمنای تو بستم
من ساکن آن کوی خراباتی عشقم
صدبار خطا کرده و صد توبه شکستم
از بند زمان و غم دیروز رهیدم
من از همه جز عشق تو، مستانه گسستم
لب بر لب تو، زلف تو، سیمای تو در جان
در مستی دل، بیخبر و باده به دستم
با یاد تو، ای دلبر دور از من عاشق
در کوی تو، دیوانه و دیوانه پرستم