در این دنیای بیرحمی، کسی محرم نخواهد شد
به زخم کهنهٔ قلبت، کسی مرهم نخواهد شد
دلت را خوش مکن بر وعدههای پوچ و پوشالی
به ظاهر در کنار، اما ز دردت کم نخواهد شد
میان خندههای تلخ، نمی بینند اشکت را
صدای نالهٔ دل، نالهٔ شبنم نخواهد شد
اگر دستی بیارد جامی از شهد فربیب انگیز
بدان زهر است و هرگز چشمهٔ زمزم نخواهد شد
چو شمعی سوختن در جمع، چه سود از نور بی حاصل؟
در این آشفته بازاری، دلت محکم نخواهد شد
ببین آیینه را، خاموش، درون قاب تنهائی
بهجز اشک شبانگاهی، کسی همدم نخواهد شد
در این دنیای وارونه، دلی روشن، به دنیا نیست
دل سرد و تهی از عشق، بنیآدم نخواهد شد