فانوسِ شکسته

دگر به گوش فلک نمی رسید فریادم
شکسته بال و پر و خسته دل مثل فرهادم

در این زمانه کسی نیست محرم دل ما
بریدم از همه امّید ز پا افتادم

رها مکن تو مرا صاحب اختیار جهان 
مگر به اذن تو من پا به این جهان ننهادم؟

چو آن غریقِ دلم در هوای طوفانی
ز جور و جبرِ  زمانه خرابه بنیادم

چه ها کشیده که جانم؟ رسیده بر لب جان؟ 
مثالِ قصّهٔ فانوسِ شکسته در بادم

اگر کنم گله از یار رَوا نمی باشد 
که شاید حکمتی باشد که برده از یادم

اگر نظر نکند، دست ما نگیرد او
فنا شود همه عمرم، نباشد امدادم

ولیکن از نظرش نومید نمی گردم
چُنان که بوده وفایم، دوباره سر دادم

خدا خدا بکنم تا خدا نظر بکند
به روزگار زمانم، به ماهِ خردادم

صفحه اصلی


نظر خود را بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *