سکوت غریبانه

رفتی و مانده در دلِ شب‌ها ملالِ من 
دردِ فراق شد سببِ سوز و حالِ من 

چشم‌انتظار مانده‌ام، ای یار، یک نظر 
تا بشنوی ز غربتِ حالِ زوالِ من

هر سو نشان ز چهره‌ی زیبای تو بُوَد 
اما چه سود؟ نیستی ای بی‌مثالِ من

دریای اشک، موج‌زنان می‌زند به جان 
آه از غمی که خورده به قلب و خیالِ من

بازآ، که این سکوتِ غریبانه بشکند 
با خنده‌ات، شکوفه دهد این نهالِ من 

چشمان خیس و سینهٔ سوزان گواه غم 
بر حال زار و غربتِ اشکِ زلالِ من

ترسم که یک روز آهِ دلم آتشی زند 
بر جان تو بردی ز دلم شور و حال من 

دیگر نمی رسد به تو آوای خسته ام
دیگر نمانده به عمرم مجالِ من

صفحه اصلی


نظر خود را بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *