کی زلیخا بهرِ یوسف همچو من شعری سرود؟
لیلیِ مجنون کجا مانندِ من دل داده بود؟
عاشقم، امّا نگارم بیخبر از حال من
کی خبر دارد نگار از این دلِ پامال من؟
می نویسم از غم دوری و از هجران او
می کشد دل پَر به سوی خانه و ایوان او
می زند با سنگ بیمهری به مرغ جان من
بیوفا چون می کند خون بر دل ویران من
باز قلبم بیقرار است در هوای کویِ یار
جان من در حسرت او می رود با انتظار
بادِ سردِ بیمحبت بر وجودم میوزد
قلب عاشق با تب عشقش هنوزم میتپد
آتشم در سینه برپا، بیقرارم چون شرر
بیوفا یارم به دل، زخمی زند باری دگر
چون کبوتر پَر زنم در آرزوی وصل یار
بالِ پروازم شکسته، در قفس دور از دیار
برگ برگِ غنچههای باغِ دل پژمرده شد
چون گلستانِ دلم از هجرِ یار افسرده شد
دل چو شمعی در غم او سوخت، امّا بیاثر
اشکهایم میچکد بر گونه امّا بیثمر