ای بیوفا، چگونه بریدی ز حال من؟
رفتی و گسستی به جفایت وصال من؟
دیگر نه به فردا و نه آینده دل خوشم
بی عشقِ تو گم شده است ماه و سال من
با یاد تو روز و شبم را به سر کنم
ای کاش با خبر شوی ز غم بیمثال من
هر جا که ردّ پای تو دیدم، گلی شکفت
چون بغض مانده به دل، این سؤالِ من
دل را به مهر پاک تو بستم ز ابتدا
آخر بگو چگونه شدی بیخیال من؟
دریای اشک من ز غمت موج میزند
کشتی شکسته، مانده به دل، قیل و قالِ من
بازآ، که این قفس به حضور تو بشکند
ای مهربان، بیا و رها کن ملال من
چشمان من ز دوری تو خیره مانده است
روشن به روی دیدهٔ ماهت جمال من
من ماندهام به وادی تنهایی و غروب
برگرد، تا که روشنی افتد به فال من
ای عشق ناب، سایهٔ خود را ز من مگیر
با عشق نابِ تو کامل شود کمالِ من