رفتی ز جهانم به سلامت، گلهای نیست
دیگر به چنین قصّهٔ تلخ، حوصله ای نیست
دیگر نه در این خانه سراغی ز تو دارم
در خاطر ویرانشدهام، ولولهای نیست
انگار نه انگار شکستی دل ما را
بگذار و برو، جان دلم، مسئلهای نیست
من باشم و دل باشد و بیغم ز غم یار
چون قلب مرا بیغم تو زلزلهای نیست
آسوده، سبکبالتر از باد خزانم
در خلوت این سینهٔ من، هلهلهای نیست
دیگر نه چو پروانه بسوزم به خیالت
بین من و آرامش دل، فاصلهای نیست
راه من و تو کج شده از هم، چو غریبه
دیگر به میان من و تو، سلسلهای نیست
رفتی و شکستی همهٔ عهد و وفا را
این قصّه به پایان و هیچ مرحلهای نیست