قصه عشق

یه روزی یه روزگاری
شدم عاشق نگاری
آن نگاری که صدایش
مثل آواز قناری
به دلم ترانه می‌داد
حس جاودانه می‌داد
به دل غمزدۀ من
شور عاشقانه می‌داد
منو از خودم جدا کرد
نمی‌دونی که چه‌ها کرد
تو دلم عشقو بنا کرد
منو با غم آشنا کرد
وقتی دید دلم اسیره
نباشه دلم می‌میره
بی دلیل و بی بهونه
رفت که قلب من بمیره
دل عاشقای دنیا
با غم و غصه عجینه
همیشه غم در کمینه
آخر قصه همینه

صفحه اصلی


نظر خود را بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *