چو آن دریاى لبریزم، نخواهم ابرو باران را
مثال بادِ پاییزم، نمیخواهم بهاران را
زَند طوفان غم، اما به ساحل احتیاجم نیست
دلم دریای درد، اما چو میدانم علاجم نیست
نه یاری از سر یاری، بگیرد دست این دل را
نه دریا میکند لطفی، به حال مست ساحل را
چنان باران غم بارَد، ز چشمان غمین من
که سیلابی شود جاری، به جان سرزمین من
به جان سرزمین من، جفا اندر جفا کردی
وفا کردم، ولی یارا، به جانم غم روا کردی
چه دستم بینمک باشد، اگر کوه نمک باشم.
گل نیلوفرم، اما به چشمانت وَرک باشم
دل دیوانه غم دارد، خدایا رحمتی گستَر
اگر خواهی، تو سرتاسر، گلستان میشود یکسر
سلام مرسی از شعر زیبات آفرین موفق باشی
آراسته حسینی
سلام، از لطف و توجه شما بسیار سپاسگزارم. خوشحالم که شعر بنده مورد پسندتان قرار گرفت. برای شما آرزوی موفقیت و پیشرفت روزافزون دارم.