ز عشقت قیل و قالی در جهان است
همان عشقی که در دلها نهان است
نهان است و دلم شوریدهٔ عشق
ز شوقت شور و حالی در زمان است
چه غوغا می کند عشقت به جانم
ز اظهارش زبانم ناتوان است
اسیرِ تن شده جانم چو مرغی
چو مرغی در قفس دل در فغان است
زمانی می رسد جانم به جانان
دلم را اشتیاقِ آن زمان است
زمین از بهرِ من مانند زندان
کمر از بندِ این زندان کمان است
رسد روز رهائی پَر بگیرم
رسَم بر جانِ خود که جاودان است
زمینت را نمی خواهم خدایا
بَرینت جای من هفت آسمان است
نِگر صبرِ من اندک غم فراوان
مثالِ پیچکِ نیلوفران است
گر از زندانِ تن قفلی گشایَد
سماواتی رسَم که بی کران است
امیدم، تکیه گاهم، جانِ مریم
خداوند رحیم و مهربان است