زخمی تقدیر

با دلی توبه‌ شکسته به ثنا آمده‌ام
بر امیدی به نجاتم ز بلا آمده‌ام

در نگاهم خبری نیست ز دنیای فریب
که ز ویرانی دل، تا به بنا آمده‌ام

هر کسی زخمی تقدیر خودش بود امّا
من به تسلیم رضای تو رسا آمده ام 

نه به اندیشهٔ پاداش، نه از بیم عذاب
با دلی ساده و بی‌رنگ و ریا آمده‌ام

شب نفس‌گیر، ولی با نفس گرم دعا
با دل روشن از آن صبح، به سما آمده‌ام

مرگ اگر قصهٔ پایان جهان است، بگو
من چرا باز به امید بقا آمده‌ام؟

دردها قلب مرا تا نفس آخر برد
مرهم زخم دلم بهر دوا آمده‌ام

نه به امید بهشتی‌ست قدمگاه دلم
که به شوق تپش عشق و وفا آمده‌ام

من همان بغض فروخورده و همچون سالک
که لبالب ز حضورت، به جلا آمده‌ام

صفحه اصلی


نظر خود را بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *