راز لبخند

خنده هایت باغ جانم را شکوفا میکند 
آن گل لبخند تو جانم، چه غوغا میکند

نور چشمانت مرا غرق تماشا میکند
این دل دیوانه ام  را باز شیدا میکند

مثل باران می نشینی بر کویر سینه ام
مرهمی هستی به زخمِ کُهنه و دیرینه ام

ای نگاهت چون سحر رویای بی پایان من
نور عشقت چون قمر همچون مَهِ تابانِ من

بوسه ای گر از لبت جان مرا مهمان کنی
درد دیرین از دلم با بوسه ات درمان کنی 

روی تو خورشید عشق روشن کند ایوان من
نور چشمانت دهد آرامشی بر جان من 

تو فقط لبخند، بزن دنیای من خندان شود
عشق و امّید و صفا در قلب من چندان شود 

از لب خندان تو خندان شود باغ دلم
عشق تو درمان من، درمان کند داغ دلم

خنده ات شوری به جانم می دهد همچون بهار
همچو بارانِ بهاری، قلبِ من چون شوره زار

در تبِ چشمانِ تو خورشید پنهان میشود
ماه از روی لطیفت شعله باران میشود

چون تبسّم میکنی غم میرود از خانه ام
نور می پاشد ز چشمت بر دل دیوانه ام

مهربانی در نگاهت مثل آغوش سحر
گر تو آغوشم بگیری میشوم از خود بدر

خنده ات باران رحمت بر زمینِ سرد من
مثل جانی بر تنم، یا مرهمی بر درد من

ای که خندیدن ز تو معْنا به خود پیدا کند
نازِ لبخندت مرا دیوانه و شیدا کند

با تو آرامش بگیرد این دلِ نالانِ من 
نور عشقت می درخشد چون گلِ ایمان من
صفحه اصلی


نظر خود را بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *