زندگی چون موج دریا بیقرار است
چون جهان و این زمان بیاعتبار است
کاش، بودی مهربان با عشق و مستی
تا بدانی عاشقی پر افتخار است
دیده بر راحت نشستم ای نگارم
دل به عشقت همچنان امیدوار است
این جهان بیعاشقی زندان سرد است
چون محبت چارهٔ این روزگار است
عشق را گر با وفا پیمان ببندی؟
عهد و پیمانم همیشه برقرار است
دل ز دستم رفت و حالم پریشان
یاد تو، تا آخرین دم یادگار است
دلبرم، ای نازنینم، مایهٔ جان
هر کلامت چون نسیمی از بهار است
هر نگاهی از تو جانم را شکوفا
عشق تو مانند شعری شاهکار است
بیتو دنیا را نمیخواهم به جانم
چون که بیتو زندگانی غمگسار است
گر که آغوشم بگیری نازنینم
لحظههایم چون بهشتی پایدار است
خندهات چون نغمههای ساز باران
آسمانم بیتو همچون شام تار است
کاش در آغوش گرمَت جا بگیرم
عشق تو درمان و دردم بیشمار است
شوق دیدارت مرا دیوانه کرده
چشم من بر راه تو شب زندهدار است
بیتو قلبم غرق حسرتهای دیرین
بیتو اشکم از غمت بیاختیار است
دیده بر راهت بمانم تا که هستم
هم دل و هم دیدهام در انتظار است