دیار عشق


مرا با خود ببر جایی، نه غم باشد نه تنهایی
نه زخمی از زبان کس، نه زهر تلخ رسوایی

مرا با خود ببر جایی، نباشد مرز و دیواری
ببر با خود دیار عشق، به شهر شور و شیدایی

​نگاهم را ببر با خود، بر آن دشت شقایق‌ها
گل امید می روید در آن دشت اهورایی

بیا و خانه ای بر ساز، در این ویرانه ی قلبم
در آن خانه تو باشی و من و این عشق رویایی

تو را در شعر می جویم، تو را در خواب می بینم
تو آن آیینه ی عشقی که پنهانی و پیدایی

​کجایی ای نسیم عشق، کجایی بوی گندم‌زار
کجایی ای همه خوبی؟ تویی معنای زیبایی

​سپردم دل به دستانت، تویی پایان این بن‌بست
تویی آغاز دیروزم، طلوع صبح فردائی

​من آنم کز تمنایت، بسوزم لحظه به لحظه
تو آنی کز نگاهت جان بگیرم، چون مسیحایی

​تو را پیدا کنم هر شب، میان خواب و بیداری
تو هم نزدیک، هم دوری، شبیه ماه و رویایی

صفحه اصلی


نظر خود را بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *