رفتی و نماند از تو نشانی به دل من
شد خاطرهٔ کهنه، فغانی ز دل من
دیگر نه گلایه، نه تمنّا، نه نگاهی
دیگر نرود دل به همان راه تباهی
دلبسته نمانم به سرابی که گذر کرد
خاموش شد آن شعلهٔ عشقی که اثر کرد
بگذار که این قصّه به فرجام رسیده
دل با غم دیروز، چه آرام رسیده
رفتی و پس از تو نه بهارم به خزان شد
دیگر نه گل و غنچه به یادت نگران شد
رفتی و پس از تو نه ز عشقت اثری هست
نه در دل من از غم دوری خبری هست
دیگر نه سراغی ز تو دارم، نه هوایت
دیگر نه امیدی به نگاهت، نه وفایت
رفتی و پس از تو نه نگاهی، نه صدایی
دیگر نبوَد درد و غم و عشق و جدایی
رفتی و گذر کردم از این قصهٔ تکرار
دیگر نه تو ماندی، نه غم و حسرت و آزار