باران غزل | ​می رسد عطر تو هر دم به هوای سحرم

​می رسد عطر تو هر دم به هوای سحرم
ماه من! باز قدم نه، به حریم بصرم

بال پرواز بده بر دل دیوانۀ من
چون هوای تو و عشق تو بود بال و پرم

تو همان فصل بهاری و تو باران غزل 
بی تو چون خاک کویرم که نباشد ثمرم

آمدی تا که گرفتار کنی قلب مرا؟
این عجب نیست که من در پی تو در به درم

بوسۀ گرم تو آرامش طوفان دل است
من چو گلدان ترک خورده، به نازت نگرم

دل من آینۀ عشق تو و مست خیال
محو چشمان تو و بادۀ عشقت به سرم

عالمی با خبر از حال پریشانم شد 
محو خورشیدم و چون سایه ز خود بی خبرم

می نگارم به دلم یاد خوش خاطره ها
تا بماند به جهان یادی از عشق و اثرم

صفحه اصلی


نظرات

  1. سعید ارکیان

    بسیار عالی

نظر خود را بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *