اشک باران


بگو جانم چرا با من، نگاهت سرد و خاموش است؟
تو در قلبم نفس داری، چرا یادم فراموش است؟

چرا دیگر نمی‌پرسی از احوال دل تنگم؟
که با هر قطره اشکم، شبیه سوز آهنگم

مرا در خویش گم کردی، ولی در تو پدیدارم
میان سطر چشمانت، چو باران شعر می بارم 

شدم سر مست چشمانت، به چشمانت گرفتارم 
درون چشم تو پنهان، نهان از چشم اغیارم 

ز هجرانت چه دلخونم، شبیه شمع سوزانم
شبیه بال پروانه، شبیه اشک بارانم

شبی صد بار می‌میرم، به یادت زنده می‌گردم
میان درد تنهایی، چه شب‌هایی که سر کردم

نگاهم مانده بر راهت، دلم با اشک تر گشته
ز آه سینه‌سوز من، نفس با بغض برگشته

تو رفتی بی‌خبر رفتی، دل من بی‌صدا لرزید
تو باران بودی و بعدت، دلم چون شاخه‌ای خشکید

لبم خشکیده از حسرت، نگاهم مات تصویر است
دلم با عشق سوزانت،خیالم با تو درگیر است

ولی... روزی اگر شاید، دلت از دوریم لرزید
بدان من دوستت دارم، بدون شک و بی‌تردید

صفحه اصلی


نظرات

  1. بسیار زیبا و دلنشین بود گرچه از غم پنهان و مشترک ملتی می‌گوید اما همان غم شیرینی خاص خود را دارد با صدای دلنشین شم.
    #سپاسگزارم

  2. Lovely and very nice

نظر خود را بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *